شاهنامه و باستانشناسي ايران يحيي ذكاء شاهنامه، حماسه ملي ما ايرانيان ، از نظر مطالب و موضوعها و داستانهايي كه در آن آمده، دريايي است بس فراخ و ژرف كه سالها بايد، شناوراني ماهر در آن شناگري كنند، باشد كه با تلاش و كوششهاي فراوان به كرانه هاي آن دست يابند، ليك بايد افزود كه در اين درياي گسترده ، تنها شنا كردن و دست و پايي چند بر آب زدن، بريا ما ايرانيان بسنده نيست، و گاه بگاه بايد غواصان تيزياب درژرفاي آن غوطه خورند تا بتوانند درهاي شاهواري فزاچنگ آرند و آثار و نمونههايي از آنچه در ته و ژرفاي آن نهفته است بهمگان بنمايانند. تاكنون آنچه درباره شاهنامه انجام پذيرفته ، همه چيز آن دست و پا زدنهاي اندك بر سطح آب نبوده است و ب اافسوس بايد گفت به شاهنامه جز از نظر ادبي و شعري و اندكي لغوي، از ديدگاه ديگري نگريسته شده است و كسي در اين دانشنامه ايراني كه پر است از آگاهيهاي پر ارج گوناگون ، چنانكه بايد و شايد ، غور و پژوهش نكرده يا در موضوعهاي اساطيري و باستانشناسي و تاريخي و ديني و اجتماعي و اخلاقي و هنري آن به تجزيه و تحليلهاي همه جانبه دست نزده است و بايد مقر آمد كه اين قرآن عجم همچنان بي تفسير و تاويل دانشمندانه بازمانده است. من شاهنامه شناس نيستم و در زندگاني و آثار فردوسي نيز دستي ندارم. كوششها و پژوهشهايم در زمينههاي تاريخي و باستان شناسي و هنر و فرهنگ عامه است اگر گوشه چشمي بر شاهنامه دارم از اين ديدگاه است و بس ، و اينك در اين انجمن والا، با روتني تمام براي نخستين بار يك موضوع مربوط به باستان شناسي و تاريخ ايران را از راه شاهنامه مورد پژوهش و بررسي قرار يم دهدم ، شايد كه راه گشاييي باشد براي آيندگان كه بتوانند از اينراه و از اين ديدگاه در پاره اي از مطالب و داستانهاي شاهنامه دقت نمايند و به پژوهشهاي لازم دست يازند و نتيجههاي سودمندي براي فرهنگ و تمدن ايران برگيرند. فردوسي ، در داستانهاي آغاز شاهنامه ، « اندر پادشاهي جمشيد» شهريار پيشدادي ، در جايي پس از بر شمردن نهادها و كارهاي او مي سرايد: زجاي مهي برتر آورد پاي | چون اين كرهاي وي آمد بجاي | چه مايه برو گوهر اندرشناخت | بفر كياني يكي تخت ساخت | زهامون بگردون بر افراشتي | كه چون خواستي ، ديو برداشتي | نشسته برو شاه فرمانروا | چو خورشيد تابان، ميان هوا | از آن بر شده فره بخت او | جهان انجمن شد بر تخت او | هر آن روز را روز نو خواندند | بجمشيد بر، گوهر افشاندند | بر آسوده از رنج، تن، دل زكين | سر سال نو ، هرمز فروردين | بر آن تخت بنشست فيروز روز | بنوروز نو ، شاه گيتي فروز | مي ورود و رامشگران خواستند | بزرگان بشادي بياراستند | بمانده از آن خسروان يادگار | چنين جشن فرخ از آن روزگار |
خلاصه آوردههاي فردوسي در شاهنامه به نثر چنين است كه جمشيد پس از انجام دادن كارهاي بزرگ دوران پادشاهي خود ، در سالهاي آخر آن ، با ياري ركياني و موافق با شكوه پادشاهي، تختي ساخت و آنرا كه لابد از زر و سيم بود با در و گهر آراست و جمشيد هر هنگام كه مي خواست ، ديوان كه موجودات نيرومند و درشت هيكل بودند و كارهاي خارقالعاده انجام مي دادند تخت را بر دوش گرفته از زمين بآسمان مي بردند و جمشيد بر روي تخت همچون خورشيد بر آسمان مي دخشيد. بانگيزههاي بزرگ كارهاي بزرگ ساختن اين تخت شگفت انگيز كه آوازهاش در جچهان پيچيده بود. بزرگان و مردمان از گوشه و كنار جهان رو بسويبي تختگاه او نهادند و همگي ارمغانهاي گرانبها از زر و سيم و در و گوهر ، نثار كردند و شكوه و قدرت و ثروت جمشيد بالا گرفت. اين اجتماع بزرگ در تختگاه جمشيد كه استخر و تخت جمشيد بود، در روز ويژهيي انجام گرفت كه با روزهاي ديگر سال فرق داشت، آنروز روز هرمزد، يكم روز از ماه فروردين، آغاز فصل بهار و سال نو بود. در آن روز خجسته كه هم همردم جهان تن از رنج و دل از كين آسوده بودند، جمشيد شاه ايارن، كه گيتي از كارهاي او روشني گرفته بود، شادمانه و پيروزمندانه بر تخت نشست و جشني آراست و بزرگان و مهمانان خود را بار داد، در حاليكه رامشگران برامش و نوازندگان بنواختن رود مشغول بودند، همگي مي گساردند و شاديها كردند و جشن گرفتند و آن روز را « نوروز» نام نهادند و اين جشن خجسته و فرخ كه هنوز در ايرانزمين برپاست از آن خسروان يعني گيومرث و جمشيد شاه و اشهان ديگر كه در برپا داشتن اين جشن كوشا بودند براي ما يادگار مانده است. در اينجا به عنوان پيشگفتار لازم است گفتهشود كه با راه يافتن اسلام بايران، بسياري از داستانها و افسانه هاي يهوديا يا به عبارت ديگر مقداري « اسرائيليات» كه در قرآن از آنها يادي شده است، ناچار بعنوان قصص و مضامين پند آموزي ، در ميان ايرانيان رواج گرفت. از سوي ديگر در اين سرزمين از هزاران سال پيش مقدار فراواني افسانه و داستان و سرگذشتهاي قهرماني و تاريخي و پارهيي عقايد خاص وجد داشت كه يا در خاطرهها و سينهها انباشته شده بود و يا برشته نوشتن درآمد بود و چون پرداختن به ان « مجوسيات» كه به تاريخ و گذشته و دينهاي كهن ايرانيان وابسته بود، در آن دورههاي پر تعصب دشوار نمدو، از اينرو گاهي برخي از ايرانيان تدبيري انديشيدند و يا اصولا برداشت تصورشان بر آن قرار گرفت كه آنها را باقصص انبياء بني اسرائيل كه در قرآن آمده است مقايسه و مقابله و مطابقه نمايند و از اينجا در آميختگي شگفت آوري در داستانها و افسانههاي ايرانيان و يهودان پيش آمد كه گاه بسود .و گاه بزيان تاريخ و گذشته ايارنيان سرآمد. از آنجا بزيان تمام شد كه بسياري از افسانههاي تاريخي اساطيري و ملي ما ، بنام پيمابران بني اسرائيل ثبت گرديد كه امروزه بعلت دسترسيي نداشتن به منابع اصلي، جدا ركدن آنها از يكديگر بسيار دشوار و ناشدني مي نمايد. بسود ما سر آمد ، زيرا از اينراء بسياري از داستانها در تفسيرها و قصهها و تاريخها و شعرها بنام اينكه مربوط بفلان پيامبر است كه نامي از او در قرآن آمده رد و حذف نگرديد و از خطر فراموشي محفوظ ماند. اين موضوع نه تنها در آثار كتبي و معنوي و داستانها و افسانهها پيش آمد ، بلكه بسياري از آثار مادي از آرامگاهها و كاخها و ساختمانها و نقشها نيز با اين تدبير از دستبرد ابناي رذوزگار و دشمنان تاريخ ايارن و متعصبان رهايي يافت. مي دانيم كه بسياري از نامگذاريهاي جعلي همچون: مسجد سليمان ، تخت سليمان ، زندان سليمان، مقبرة مادر سليمان، قصر سليمان و دكان داوود و مقام ابراهيم و قبر دانيال و از اينگونه توانسته است تا اندازهاي از ويراني برخي از اين آثار كه هر كدام از انها امروزه باعث افتخار و سرافرازي ما ايرانيانست ، مانع آيد. من نميدانم اگر مردم فارس در هزار و سيصد سال گذشته اعتقاد نداشتند يا اشعه نمي دادند كه آرامگاه كورش بزرگ« قبر مادر سليمان» يبا « قبر ام النبي» است، متعصبان مسلمان از عرب و عجم چه بلايي بر سر اين اثر مهم و پر ارزش مي آورند(1). نميدانم آيا اين هوش و درايت ايرانيان بوده كه با قبول اين گونه نامگذاريها توانسته اند از ويراني آثار نياگان خود جلو گيرند يا فر و بخت آن شاان كه نگذاشتهاند بيش از اين درحقشان ستم روا دارند. از ميان داستانها و افسنههاي ايراني و يهودي، بيش از همه داستانهات جمشيد و سليمان در هم آميخته و كرهايشان بهمديگر نسبت داده شده است و پيداست كه در اين انتسابها وجه مشابهتهايي در ميان بوده كه اين درآميختگي را پيش آورده است. براي مثال: 1 – جمشيد و سليمان هر دو پادشاهان بزرگ و توانا و مبتكر بشمار مي آمدهاند. 2 – هر دو « شاه پيغمبر» بودهاند. همه شهرياري و هم موبدي | منم گفت با فره ايزدي |
3 – هر دو تختهاي زرين گوهر نشان ساخته اند(2). 4 – هر دو معابد و كاخهاي عظيم ساختهاند، جمشيد در استخر، سليمان در شليم. 5 – هر دو صاحب تاج و نگيني انگشتري افسناه آميز بودهاند. 6 – هر دو ديوان و جنها يا جانواران را در اختيار داشتهاند. 7 – تخت جمشيد را ديوان بر دوش گرفته در هوا مي بردند، تخت يا قاليچه سليمان را بادبهرجا كه ميخاوست بر مي داشت. 8 – جمشيد سراجام بغرور دچار آمد و ادعاي خدايي كرد، سليمان بر اثر ازدواج با زنان غير يهودي گرايش بدين و خدايان آنان پيدا كرد، اهورامزدا از جمشيد، يهوه از سليمان روبرگردانيد. ليك در اين در آميختن شخصيتها و اختلاط داستانها و افسانهها ، اين صفات و كارهاي سليمان نيست كه بجمشيد نسبت داده شده، بلكه كارها و صفات جمشيد است كه بنام سليمان سرآمده يا بزبان ديگر اين سليمان است كه رخت جمشيد را پوشيده است. در داستانها و نوشتههاي ايراني، از كارهايي كه بجمشيد نسبت دادهاند چند كار بزرگ ديگر نيز از او دانسته شده كه نه در اوستا و نه در شاهنامه يادي از آنها نكردهاند از جمله: 1 – توسعه و آباداني شهر استخر كه بدست گيومرث ساخته شده بود و بناي تختن جمشيد. 2 – داشتن جام جهاننما ( جام جم) كه گروهي از آن تعبير به كتاب هيئت يا اسطر لاب كردهاند. 3 – ساختن گرمابه . 4 – ساختن مي و گساردن آن. 5 – اختراع زرورق كه در نگار گري بكار آيد. 6 – آميختن رنگهاي گوناگون. 7 – ايجاد نگارگري. 8 – ساختن اراده چرخدار(عجله) و سوار شدن بر آن 9 – نهادن آيين جشن نوروز. اينك من از ميان اينها، بمانسبت موضوع گفتار، تنها دربارة توسعه و آباداي شهر استخر و ساختن تخت جمشيد ، و نهادن آيين جشن نوروز كه با هم مربوطند سخن خواهم داشت. ايرانيان بر آن بودهاند كه چهار شهر از همه شهرهاي جهان كهنسال تر و باستاني ترند: دماوند، استخر، بابل، شوش، و نيز چنين باور داشته اند كه نشستگاه گيومرث نخست بدماوند بوده، سپس استخر را بنياد نهاده و آنرا پايتخت خود ساخته بود(3). پس از گيومرث ، در استخر پارس با هوشنگ بپادشاهي بيعت كردند و استخر را «بوم ي شاه» نام نهادند يعني مقامگاه شاه و بلغت مادي زمين را كه مقام گاه اصلي باشد «شاه بومظ خوانند(4). كهن ترين نوشته دربارة استخر و تخت جمشيد پس از دوسنگ نبشتة شاپور دوم پادشاه ساساني و بر ضلع جنوبي تته سنگ بدنه شرقي در گاهي كاخ كوچك داريوش كه در آنجا تخت جمشيد را « ست ستون» ناميده از اين حوقل است« در گذشته بسال 321 ه.ق ) در كتاب صوره الارض كه مي نويسد: «… از جمله آنها اصطخر است كه در زمان ما شهر متوسطي است و وسعت آن يك ميل و از قديمترين و مشهور ترين شهرهاي فارس است. اين شهر مركز فرمانروايي پادشاهان ايران بود و اردشير آنرا به جور ( گور) انتقال داد و اكنون بيشتر اصطخر ويران است . در اخبار آمده كه سليمان بن داوود از طبريه بدانجا در يك روزصبح تا شام مي رفت و در آنجا مسجدي بنام« مسجد سليمان» ( منظور ويرانههاي تخت جمشيد است) هست و گروهي از عوام ايران كه به تحقيق مطلب نمي پردازند ، چنين مي پندارند كه جم ( جمشيد) كه پيش از ضحاك بوده همان همان سليمان است»(5). مسعدي ( در گذشته بسال 345 ه.ق ) در مروج الذهب مي نويسد: « ايرانيان در استخر نيز آتشكده دارند كه مجوسان آنرا بزرگ مي دارند و اين خانه بروزگار قديم بوده و هماي دختر بهمن پس ر اسفنديار آنرا آتشكده كرده است ، آنگاه آتش آنرا بردهاند و خانه خراب شده است. اكنون مردم مي گويند اين « مسجد سليمان» بن داوود بوده است و بنام وي معروفست. من به آنجا رفتهام تا شهر استخر نزديك يك فرسخ فاصله دارد و بنايي عجيب و معبدي بزرگ است و ستونهاي سنگي شگفت انگيز دارد، سرستونها ، مجسمههاي سنگي زيبا از اسب(؟) و حيوانات تنومند ديگر ست و محوطهيي وسيع با يك بارويبلند سنگي اطارف آن هستو تصوير اشخاص را با نهايت دقت تراشيدهاند،به پندار كساني كه جاور آنجا هستند ، تصوير پيمبران است. اين خانه در دامنه كوهي است ونه شب و نه و روز باد از اين معبد قطع نشود و صدايي عجيب دارد. مسلماني كه آنجا هستند گويند سليمان بن داوود باد را در اينجا بزندان كرده است(6)». حمزه اسپاهي در كتاب سني ملوك الارض و الانبيا ( تاليف 350 ه.ق) در ياد كردن پادشاهي هوشنگ پيشداد گويد: « وي اولين كسي بود كه بپادشاهي برخاست و در اصطخر بر تخت نشست و از اينرو اصطخر را « بوم ي شاه » يعني سرزمين شاه خوانند». در جاي ديگر در ياد كردن كارهاي هماي چهر آزاد مي نويسد: « بنايان ايشان»( يعني اسيران رومي)( به ساختن بناهاي موسوم به مصانع اصطخر كه بفارسي « هزار ستون» گويند برگماشت»(7). در كتاب حدود العام( تاليف 372 ه.ق) مي نويسد : « اصطخر شهري بزرگست و قديم و مستقر خسروان بوده است و اندروي بناها و نقشها و صورتها قديم است و او را نواحي بسيار ست و اندروي بناهاي عجيب كه آنرا « مزگتسليمان» خوانند…»(8) چنانكه پيش از اين گفته شد، در شاهنامه فردوسي توسي هيچ اشارهاي به رابطه جمشيد و استخر يا وصفي از « تخت جمشيد» كنوني كه از سوي نويسندگان ديگر، كاخ يا معبد و آباد كرده او دانسته شده و تنها يك بار در داستان ضحاك و رفتن او بسوي جمشيد آمده است: چو انگشتري كرد گيتي بر وي | سوي تخت جمشيد بنها دروي |
معني اين بيت چندان روشن نيست زيرا تخت جمشيد را در آن هم بطور مطلق تختگاه و تخت جمشيد مي توا معني كرد و هم مي توان بمعني محل خاص گرفته آنرا اشارهيي بمكاني كه امروزه تخت جمشيد ناميده مي شود دانست. در فارسنامه ابن بلخي كه در فاصله سالهاي 510 – 500 هجري قمري نوشته شده آمده است: «جمشيد آغاز بناهاي عظيم ساختن كرد و گرماوه باابتدا او ساخت… اصطخر پارس را درالملك ساخت و آنرا شهري عظيم گردانيد، چنانكه طول اين دوازده فرسنگ در عض ده فرسنگ است و آنجا سراي عظيم بنا كرد از سنگ خاراكي صفت آن بد از آن در جمله صفتهاي اصطخر ياد كرده شود». سپس در صفت كرتهاي پارس مده: |