سیاهپوش و دزدانه به دشت سرخ رویای سیب پا نهادیم.
لذتی بالاتر از لذت گناه را مزه کردیم . طغرل که از امریکا شراب میخورد و مستانه می آمد خاک رویای سیب پا بندش کرد و غربت یک شهر را فریاد میزد من و رویای سیب با طغرل همسفر شدیم . طغرل فریاد میکرد منهم گریه کردم رویای سیب رنگ فونتهایش تغییر کرد به رنگ غروب غربت فریاد طغرل . نفس بریده غریبه هایی میانمان رقصانه وارد شدند و کاروانهای شادی برپا شد
نوشته سیب
0 نظر:
ارسال یک نظر